۳ بهمن ۱۳۸۶

عاشقيت

ولی بعضی وقت ها آدم این قدر سبک می شه که دلش میخواد دستش رو یه جایی بند کنه. فلوکستین تکیه گاه خوبیه. من اسمش رو گذاشتم قرص بی غیرتی. اصلا اگه من شهردار بودم دستور میدادم توی آب شهر فلوکستین بریزن. به خاطر همین فلوکستین ها بود که می تونستم فردای روز جلسه ات بیام اون جا و اصلا به روی خودم نیارم که اون سنجاق سر صورتی رو کنار تخت خوابت دیدم، یا شلوغی و به هم ریختگی آپارتمانت رو. میدونی یه حال خوشی به آدم میده، یه حماقت خوب. (از کتاب عاشقیت در پاورقی نوشته مهسا محب علی)